پيش گفتار بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله يا برانگيخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتميت، حساس ترين فراز تاريخ درخشان اسلام است. بعثت پيامبر صلى الله عليه وآله درست در سن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پيامبر صلى الله عليه وآله تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشتند، ولى هنوز پيك وحى بر ايشان نازل نشده بود. البته قبلا علائمى ازعالم غيب دريافت مى داشتند، ولى مامور نبودند كه آن را به آگاهى خلق برسانند. در آن زمان ميان مردم قريش و ساكنان مكه رسم بود كه سالى يك ماه را به حالت گوشه گيرى و انزوا در نقطه خلوتى مى گذرانيدند. درست روشن نيست كه انگيزه آنها از اين گوشه گيرى چه بوده است، اما مسلم است كه اين رسم در بين آنها جريان داشت و معمول بود. نخستين فرد قريش كه اين رسم را برگزيد و آن را معمول داشت عبدالمطلب جد پيامبر صلى الله عليه وآله بود كه چون ماه مبارك رمضان فرا مى رسيد، به پاى كوه حرا مى رفت، و مستمندان را كه از آنجا مى گذشتند يا به آنجا مى رفتند، طعام مى داد. پيامبر صلى الله عليه وآله حتى در زمانى كه كودك خردسالى بودند، و در قبيله دايه شان تحت مراقبت دايه خود، «حليمه » قرار داشتند نيز از بازى كردن با بچه ها دورى مى گزيدند و به كوه حرا مى آمدند و به فكر فرو مى رفتند. بنابراين انس ايشان به «كوه حرا» بى سابقه نبود. در مدتى كه بعدها در «حرا» به سر مى بردند، غذايشان نان و زيتون بود، و چون به اتمام مى رسيد، به خانه بازمى گشتند، و تجديد قوا مى نمودند. گاهى هم همسرشان حضرت خديجه سلام الله عليها برايشان غذا مى فرستاد. غذايى كه در آن زمان ها مصرف مى شد، مختصر و ساده بود. پيامبر صلى الله عليه وآله چند سال قبل از بعثت، سالى يك ماه در حرا به سر مى بردند و چون روز آخر باز مى گشتند، نخست خانه خدا را هفت دور طواف مى كردند، سپس به خانه مى رفتند. كوه حرا امروز در حجاز به مناسبت اين كه محل بعثت پيامبر صلى الله عليه وآله بوده است، «جبل النور» يعنى كوه نور خوانده مى شود. حرا در شمال شهر مكه واقع است، و امروز تقريباً در آخر شهر در كنار جاده به خوبى ديده مى شود. كوه هاى حومه مكه اغلب به هم پيوسته است و از سمت شمال تا حدود بندر«جده » واقع در 70 كيلومترى مكه و كنار درياى سرخ امتداد دارد. اين سلسله جبال كه از يك سو به صحراى «عرفات » و سرزمين «منا» و شهر «طائف » و از سوى ديگر به طرف «مدينه » كشيده شده است، با دره ها و بيابان هاى خشك و سوزان و آفتاب طاقت فرساى خود شايد بهترين نقطه اى است كه آدمى را در انديشه عميق خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعينات صورى و مادى فرو مى برد. كوه حرا بلندترين كوه هاى اطراف مكه است، و جدا از كوه هاى ديگر به نحو بارزى سر به آسمان كشيده و خودنمايى مى كند. هر چه بيننده به آن نزديك تر مى شود، ابهت و جلوه كوه بيشتر مى گردد. از آن بلندى در زمان خود پيامبر صلى الله عليه وآله قسمتى از خانه هاى مكه پيدا بود، و امروز قسمت زيادترى از شهر مكه پيداست. قله كوه نيز در پشت بام ها و از درون اطاق هاى بعضى از طبقات ساختمان هاى مكه به خوبى پيداست. «غار حرا» كه در قله كوه قرار دارد، بسيار كوچك و ساده است. در حقيقت غار نيست، بلکه تخته سنگى عظيم است که به روى دو صخره بزرگترى غلت خورده و بدين گونه تشكيل دهنه غار حرا را داده است. دهنه غار به اندازه اي است كه انسان مى تواند وارد و خارج شود. كف آن هم بيش از يك متر و نيم براى نمازگزاردن جا دارد. غار حرا جايى نبوده كه هر كس ميل رفتن به آنجا كند، و محلى نيست كه انسان بخواهد به آسانى در آن بياسايد. فقط يك چيز براى افراد دورانديش در آنجا به خوبى به چشم مى خورد، و آن مشاهده كتاب بزرگ آفرينش و قدرت لايزال خداي بى زوال است كه در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افكنده و آسمان و زمين را به نحو محسوسى آراسته است! براساس تحقيقات انجام شده، پيامبر صلى الله عليه وآله مانند جدشان حضرت عبدالمطلب عليه السلام در پاى كوه حرا فى المثل در خيمه به سر مى بردند و رهگذران را پذيرايى مى كردند و فقط گاه گاهى به قله كوه مى رفتند و به تماشاى جمال آفرينش مى پرداخته اند كه از جمله لحظه نزول وحى، در روز 27 ماه رجب بوده است. اما پيامبر صلى الله عليه وآله قبل از بعثت هم حالاتى روحانى داشته و تحت مراقبت روح القدس گاهى تراوشاتى غيبى مى ديده و اسرارى بر آن حضرت مكشوف مى شده است. هنگامى كه پانزده سال بيش نداشتند، گاهى صدايى مى شنيدند، ولى كسى را نمى ديدند. هفت سال متوالى بود كه نور مخصوصى مى ديدند و تقريباً شش سال مى گذشت كه پيامبر صلى الله عليه وآله زمزمه اى مى شنيدند، و چون آن اخبار را براى همسرشان حضرت خديجه سلام الله عليها بازگو مى كردند، ايشان مى گفتند: « تو كه مردى امين و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رؤوف و خويى پسنديده دارى و در مهمان نوازى و تحكيم پيوند خويشاوندى سعى بليغ مبذول مى دارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نيست. هنگامى كه به سن سى و هفت سالگى رسيدند ميل به گوشه گيرى و انزواى از خلق پيدا كردند، چندين بار در عالم خواب، سروش غيبى، سخنانى به گوششان سرود، و حضرت را از اسرار تازه اى آگاه ساخت، بعدها نيز در پاى كوه حرا و ميان راه هاى مكه بارها منادى حق بر ايشان بانگ زد. در هر نوبت صدا را مى شنيدند ولى صاحب صدا را نمى ديدند! در يكى از روزها كه در دامنه كوه حرا گوسفندان عمويشان حضرت ابوطالب عليه السلام را مى چرانيدند، شنيدند كسى از نزديك ايشان را صدا مى زند و مى گويد: يا رسول الله! ولى به هر جا نگريستند كسى را نديدند. چون به خانه آمدند و موضوع را به حضرت خديجه سلام الله عليها اطلاع دادند، حضرت خديجه گفتند: اميدوارم چنين باشد. روز بيست وهفتم ماه رجب حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه وآله مرد محبوب مكه و چهره درخشان بنى هاشم در غار حرا آرميده بودند و مانند اوقات ديگر از آن بلندى به زمين و زمان و ايام و دوران و جهان و جهانيان مى انديشيدند. مى انديشيدند كه خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهكار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرينش خلق نموده و همه گونه لياقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است. همه چيز را برايش فراهم نموده تا او در سير كمال خود نانى به كف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر و بالاخص افراد خوش گذران و مال دوست و مال دار قريش در اين انديشه ها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عيش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چيزى نمى انديشند. شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگون بخت و نيازمند، تنها انديشه اى است كه آنها در سر مى پرورانند... اينك « پيامبر صلى الله عليه وآله » درست چهل سال پر حادثه را پشت سر نهاده بودند. تجربه زندگى و پختگى فكر و اراده شان و استحكام قدرت تعقلشان به سرحد كمال رسيده، و از هر نظر براى انجام مسئوليت بزرگ پيامبري آماده بودند. در تمام قلمرو عربستان و دنياى آن روز جز ايشان چه كسى بود كه از جانب خداي عالم شايستگى رهبرى خلق را داشته باشد؟ رهبرى كه سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسان هاى شرافتمند بر شخصيت ذاتى و تربيت خانوادگى و سوابق درخشان و ملكات فاضله و صفات پسنديده او صحه بگذارند؟ او نوه ابراهيم بت شكن، خليل خدا و اسماعيل ذبيح و فرزند هاشم سيد و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قريش است. پدر در پدر، و مادر در مادر، شكوفان و درخشان و فروزان بود. آن حضرت از سلامتى كامل جسم و جان برخوردار بودند كه نتيجه وراثت صحيح و سالم است. وراثتى كه پدران پاك و مادران پاك سرشت برايش باقى گذارده بودند. به طورى كه دنياى جاهليت هم با همه پليدى و تيرگى و تاريكيش، نتوانست آن را آلوده سازد، و چيزى از شرافت و حسب و نسب او بكاهد.
بعثت از ديدگاه روايات از جمله احاديثى كه بازگو كننده حقيقت بعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مى سازد، روايتى است كه در ذيل از لحاظ خوانندگان مى گذرد: پيشواى دهم ما حضرت امام هادى عليه السلام مى فرمايند: «هنگامى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله ترك تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشيده بود به مستمندان بخشيد، هر روز به كوه حرا مى رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مى نگريست، و شگفتى هاى رحمت و بدايع حكمت الهى را مورد مطالعه قرار مى داد. به اطراف آسمان ها نظر مى دوخت، و كرانه هاى زمين، درياها، دره ها، دشت ها و بيابان ها را از نظر مى گذرانيد، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مى آموخت. ازآنچه مى ديد، به ياد عظمت خداى آفريننده مى افتاد. آنگاه با روشن بينى خاصى به عبادت خداي متعال اشتغال مى ورزيد. چون به سن چهل سالگى رسيد خدا نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترين و روشن ترين و نرم ترين دلها يافت. در آن لحظه خداي سبحان فرمان داد درهاى آسمان ها گشوده گردد.حضرت محمد صلى الله عليه و آله از آنجا به آسمان ها مى نگريست، سپس خدا به فرشتگان امر كرد فرود آيند، و آنها نيز فرود آمدند، و پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را مى ديد. خدا رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان ها به سرحضرت محمد صلى الله عليه و آله و چهره او معطوف داشت. در آن لحظه حضرت محمد صلى الله عليه و آله به جبرئيل كه در هاله اى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئيل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تكان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟ جبرئيل گفت: « نام خدايت را بخوان كه جهان و جهانيان را آفريد. خدايى كه انسان را از ماده پست آفريد (نطفه). بخوان كه خدايت بزرگ است. خدايى كه با قلم دانش آموخت و به انسان چيزهايى ياد داد كه نمى دانست. » پيك وحى، رسالت خود را به انجام رسانيد، و به آسمان ها بالا رفت. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از كوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خدا و آنچه به وسيله وحى ديده بود كه از شكوه و عظمت ذات حق حكايت مى كرد، بيهوش شد، و دچار تب گرديد. از اين كه مبادا قريش و مردم مكه نبوت او را تكذيب كنند، و به جنون و تماس با شيطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او از روز نخست خردمند ترين بندگان خدا و بزرگترين آنها بود. هيچ چيز مانند شيطان و كارهاى ديوانگان و گفتار آنان را زشت نمى دانست. در اين وقت خدا اراده كرد به وى نيروى بيشترى عطا كند، و به دلش قدرت بخشد. بدين منظور كوه ها و صخره ها و سنگلاخ ها را براى او به سخن در آورد. به طورى كه به هر كدام مى رسيد، به وي اداى احترام مى كردند، و مى گفتند: السلام عليك يا حبيب الله! السلام عليك يا ولى الله! السلام عليك يا رسول الله! اى حبيب خدا مژده باد كه خدا تو را از همه مخلوقات خود، آنها كه پيش از تو بوده اند، و آنها كه بعدها مى آيند برتر و زيباتر و پرشكوه تر و گرامى تر گردانيده است. از اين كه مبادا قريش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زيرا بزرگ كسى است كه خدا ي جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد! بنابراين از تكذيب قريش و سركشان عرب ناراحت مباش كه به زودي خدايت تو را به عالى ترين مقام خواهد رسانيد، و بالاترين درجه را به تو خواهد داد. پس از آن نيز پيروانت به وسيله جانشين بر حق تو حضرت على بن ابى طالب عليهما السلام ازنعمت وصول به دين حق برخوردار خواهند شد، و شادمان مى گردند. دانش هاى تو به وسيله دروازه شهر حكمت و دانش حضرت على بن ابي طالب عليهما السلام در ميان بندگان و شهرها و كشورها منتشر مى گردد. به زودى ديدگانت به وجود دخترت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها روشن مى شود، و از وى و همسرش على، حسن و حسين كه سروران بهشتيان خواهند بود، پديد مى آيند. به زودي دين تو در نقاط جهان گسترش مى يابد. دوستان تو و برادرت على عليه السلام پاداش بزرگى خواهند يافت. لواى حمد را به دست تو مى دهيم، و تو آن را به برادرت على عليه السلام مى سپارى. پرچمى كه در سراى ديگر، همه پيغمبران و صديقان و شهيدان در زير آن گرد مى آيند، و على عليه السلام تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود. پيامبر صلى الله عليه وآله پس از شنيدن اين سخنان گفتند: " خدايا! اين على بن ابى طالب كه او را به من وعده مى دهى كيست؟ آيا او پسرعم من است؟" ندا رسيد اى محمد! آرى، اين على بن ابى طالب برگزيده من است كه به وسيله او اين دين را پايدار مى گردانم، و بعد از تو برهمه پيروانت برترى خواهد داشت. پيامبر صلى الله عليه وآله همين كه وارد خانه شدند پرتوى از نور و بويى خوش فضاى خانه را فرا گرفت. حضرت خديجه سلام الله عليها پرسيدند اين چه نورى است؟ پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: اين نور نبوت است. اى خديجه! بگو لا اله الا الله، محمد رسول الله. سپس پيامبر صلى الله عليه وآله ماجراى بعثت را چنان كه اتفاق افتاده بود براى حضرت خديجه شرح دادند و افزودند كه جبرئيل به من گفت: «از اين لحظه تو پيغمبر خدايى. » حضرت خديجه كه از سال ها پيش هاله اى از نور نبوت در سيماي درخشان همسر محبوب خود ديده و از كردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادى بخش خوانده بود گفت: به خدا دير زمانى است كه من در انتظار چنين روزى به سر برده ام، و اميدوار بودم كه روزى تو رهبر خلق و پيغمبر اين مردم شوى. بدين گونه محمد بن عبدالله برازنده ترين مردم قريش كه سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملكات فاضله و سجاياى اخلاقى و خصال روحى شهره بود، بر فراز كوه حرا از جانب خداي يكتا به مقام عالى نبوت و رهبرى خلق برگزيده شد، و خاتم انبياء گرديد.
گوشه اى ازاخلاق عظيم پيامبر گرامى اسلام صلى الله و عليه و آله روزهايى بس شيرين و به ياد ماندنى و تاريخ ساز پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله را نمى توان با الفاظ و سخنان ناقص انسانهاى ناقص توصيف و تعريف كرد. آن حضرت هرگز در اين واژه ها نمى گنجد و فراتر از آن است. انسان كاملى كه تمام افلاك و موجودات را خدا به خاطر او آفريد واگر ايشان نبودند، هيچ چيز نبود. «لولاك لما خلقت الافلاك» و الا انسانى كه تا قاب قوسين أو أدنى بالا رفت و به جايى رسيد كه جبرئيل آن ملك مقرب و واسطه وحى الهى به آنجا هرگز نرسد و با صراحت به او عرض كرد: اگر يك مو بالاتر روم به نور تجلى بسوزد پرم. ولى رسول الله رفت و به جايى رفت كه نه در خرد آيد و نه بر ورق نگاشته شود و نه حتى در وهم وخيال! اوست كسى كه خدايش درباره اش فرمود: «و انك لعلى خلق عظيم» پس مابه جاى اينكه حرفى بزنيم كه نه آغازش و نه انجامش ما را به جايى مى رساند چرا كه جز خدايش و برادرش كسى او را نخواهد شناخت «يا على ما عرف الله الا انا و انت و ما عرفنى الا الله وانت و ما عرفك الا الله و انا» پس روا است كه لب فرو بنديم وسخن كمتر گوئيم. بيائيم در اين سخن ربانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را داراى منشى سترگ واخلاقى عظيم معرفى مى كند بيانديشيم و از زبان روايت نمى از اين اقيانوس پرفيض برگيريم، و ازرسول الله الگوى زندگى بگيريم كه قرآن فرمود: «و لكم فى رسول الله اسوه حسنه». جمله هايى كوتاه در منش و روش زندگى حضرت بيان مى شود كه هم بركت است و پر مايه بركتى است و هم برنامه به زيستى وخدا پسندانه: 1) آن قدر حضرت متواضع و فروتن بودند كه متن روايت او را«خاضع الطرف» مى نامد يعنى به زمين نگاه مى كردند و سر را كمتر بالا مى بردند، اين چنين با وقار و متين... با ادب و فروتن. چنان در برابر خالقش خاضع و خاشع بود كه بيشتر سرفرود مى آوردند و كمتر سر را بلند مى كردند چرا كه خدا را حاضر و ناظر مى ديدند و لحظه اى بلكه كمتر از لحظه اى هم از ياد و ذكر خدا غافل نبودند. 2) يكى ديگر از نشانه هاى بارز تواضع و خوى نيكوي پيامبر صلى الله عليه وآله اين بود كه به هر كه مى رسيدند، پيش قدم در سلام كردن بر او بودند، سلام كه خود تحيت اسلامى است و پيامبر صلى الله عليه وآله آن را به ما ياد داده اند، خود نيز بيش از همه و پيش از همه به آن عمل مى كردند و قبل از آنكه ديگرى بر ايشان سلام كند، آن حضرت خود سلام مى كردند. هرگز پيامبر صلى الله عليه وآله ملاحظه نمى كردند كه آن فرد بزرگ است يا كوچك، دانشمند است يا بى سواد، ثروتمند است يا فقير. آرى حضرت آنقدر عظمت داشتند كه بر همه افراد سلام مى كردند و ايشان با اينكه بزرگترين از هر نظر بودند بر كوچكترين انسانها از هر نظر سلام مى كردند و براى اينكه ما را به اين سنت حسنه تشويق كنند مى فرمايند: سلام را شصت و نه حسنه است و جوابش يك حسنه. 3) پيامبر صلى الله عليه وآله هرگز بدون جهت سخن نمى گفتند، و اگر سخنى مى گفتند بيشتر جنبه موعظه و پند داشت، يا مطلبى را مى آموختند و يا به معروف و خيرى امر مى كردند و يا از شر و منكرى مردم را باز مى داشتند، تمام سخنانشان سودمند بود، زيرا خوب مى دانستند كه: «و ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد» وانگهى پيامبر صلى الله عليه وآله اسوه است و الگو و اوست انسان كامل. پيامبر صلى الله عليه وآله كسى است كه نخستين آفريده پروردگار، نور مباركش است: «اول ما خلق الله نورى» پس، از اين نور كامل چيزى تراوش نمى كند جز نور، وهرچه مى گويد گفته خدا است «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى». 4) و پيامبر صلى الله عليه وآله هرگز از ذكر خدا غافل نمى شدند. در روايت است: «ولايجلس و لايقوم الا على ذكر» ايشان نمى نشست و برنمى خاست جز با ذكر و ياد خدا. پيامبر صلى الله عليه وآله در هر آن قرين و همنشين ذكر خدا بودند چه بر زبان آورند و چه در دل گويند. آن حضرت مى فرمودند كه اگر در مجلسى ياد خدا نباشد يا ذكرى از اهل بيت كه آن نيز ياد خداست، پس آن مجلس بر اهلش وزر و وبال است و نحس است و شوم. و اگر حضرت مى خنديدند از تبسم تجاوز نمى كرد «جل ضحكه التبسم» زيرا قهقهه و خنده با صدا با شئون انسان مودب منافات دارد چه رسد به انسان كامل و چه رسد به اشرف مخلوقات. 5) يكى ديگر از موارد تواضع و فروتنى حضرت اين بود كه هر وقت وارد مجلس مى شدند، هر جا كه جاى خالى بود مى نشستند. 6) پيامبر اكرم صلى الله و عليه وآله آرام و آهسته سخن مى گفتند و هيچ گاه صدا را بلند نمى كردند. و مجلس آن حضرت نيز از چنان آرامشى برخوردار بود كه عين ادب و تواضع است و كسى در مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله بلند سخن نمى گفت «و اغضض من صوتك» و دستور هم همين بود كه كسى صدايش را بالاتر از صداى رسول الله نكند «لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى» و چون خود حضرت آهسته و آرام سخن مى گفتند لذا مجلسشان بسيار آرام و با وقار بود كه حتى صداى به هم زدن بال پرنده به گوش مى رسيد. 7) «لايقطع على احد كلامه» هرگز سخن كسى را قطع نمى كردند و تا شخصى مشغول سخن گفتن بود، به او خوب گوش مى دادند و پس از تمام شدن سخنش آرام پاسخش را مى گفتند. و چنان اصحابشان را تربيت كرده بودند كه هرگاه لب مباركشان به سخن وا مى شد، تمام حاضران ساكت مى شده و سراپا گوش مى شدند «كان على رووسهم الطير» و هرگاه سخن حضرت تمام مى شد بدون آنكه سخنانشان با هم تزاحم كند، با هر يك به نوبت حرف مى زد. 8) نكته ديگرى كه بسيار جالب و ارزنده است و بايد مد نظر قرارگيرد اين است كه حضرت در هنگام سخن گفتن، به افراد يكسان نگاه مى كردند «و كان يساوى فى النظر والاستماع للناس» و راستى چه زيبا است تربيت رسول الله! بنابراين، هر كه بخواهد بيشتر به پيامبر صلى الله عليه وآله نزديك گردد، بايد رفتار و اخلاقش را با آن حضرت نزديكتر كند. 9) «و كان يجالس الفقراء و يواكل المساكين» پيامبر صلى الله عليه وآله نه تنها با مالداران و دارايان مجالست مى كردند بلكه با فقرا و مستمندان نيز همنشين بودند. 10) هرگاه پيامبر صلى الله عليه وآله مى خواستند به مجلس وارد شوند و با مردم برخورد كنند، خود را طبق موازين اسلامى آراسته مى كردند يعنى درآينه مى نگريستند و موهاى خود را شانه مى زدند و چنين در روايت آمده است «و كان ينظر فى المرآه و يتمشط» و نه تنها حضرت لباس تميز و مرتب مى پوشيدند و محاسن مبارك را شانه مى زدند بلكه پيوسته بوى خوش عطر از حضرت از مسافتى دور استشمام مى شد. بگذريم كه خود حضرت خوشبو بودند و بوى خوششان دوست و دشمن را جذب مى كرد، كه همواره از عطر نيز استفاده مى نمودند. راوى مى گويد: قبل ازآنكه حضرت به مسجد وارد شوند، ما خبردار مى شديم زيرا بوى عطرشان از مسافتى به مشاممان مى خورد و متوجه ورود حضرت مى شديم. خود حضرت نيز مى فرمايند: «ان الله يحب من عبده اذا خرج الى اخوانه ان يتهيا لهم و يتجمل» خدا دوست دارد كه بنده اش هرگاه مى خواهد با برادرانش ملاقات كند، خود را مرتب كند و براى آنها آراسته نمايد. 11) پيامبر صلى الله عليه وآله اگر سواره بودند هرگز نمى پذيرفتند كه شخصى همراه وهمگام ايشان پياده راه رود. از او مى خواستند كه بر مركبشان و در كنارشان سوار شود و اگر قبول نمى كرد، به او مى فرمودند: از من جلوتر برو تا من در پس تو آيم و به تو برسم. اين چه عظمت و بزرگوارى است انسان ها را سرگردان مى كند و به حيرت وا مى دارد. 12) اگر سه روز مى گذشت و دوستشان يا برادر دينى شان را نمى ديدند ازاو سؤال مى كردند، پس اگر به مسافرت رفته بود برايش دعا مى كردند واگر در شهر بود حتما از احوالش تفقد مى نمودند و به زيارتش مى رفتند واگر بيمار بود به عيادتش مى شتافتند. 13) پيامبر صلى الله عليه وآله آنقدر مهمان نواز بودند و مهمانشان را احترام و تقدير مى كردند كه هرگاه كسى بر ايشان وارد مى شد، حضرت متكا و مسند خود را به او مى دادند. 14) پيامبر صلى الله عليه وآله آن گونه با افراد سخن مى گفتند كه مناسب با وضعيت علمى و حالت روانى آنان بود. در روايت آمده است: «و كان يخاطب جلساءه بما يناسب» و به اندازه عقل و دركشان با آنان سخن مى گفتند و مى فرمودند: «ما پيامبران ماموريت داريم كه با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوئيم». 15) مى فرمودند: «اكرم اخلاق النبيين و الصديقين البشاشه اذاتراووا و المصافحه اذا تلاقوا» برترين اخلاق پيامبران و رادمردان خوشروئى است، هنگامى كه به هم مى رسند، و مصافحه و دست دادن به يكديگر است، هنگامى كه با هم ملاقات مى كنند و لذا هر وقت پيامبر صلى الله عليه وآله مسلمانى را مى ديدند فورا با او مصافحه مى كردند و به او دست مى دادند و بر اين امر بسيار تاكيد مى نمودند. در روايت است كه هرگاه دو مؤمن به هم مى رسند و مصافحه كنند گناهانشان مى ريزد مانند برگ درختان(در فصل خزان). اين بود چند جمله كوتاه ولى پرفايده از سيره و منش پيامبر صلى الله عليه وآله ، باشد كه رسول الله صلى الله و عليه و آله و فرزند برومندشان حضرت بقية الله الاعظم صلوات الله عليه و عجل الله تعالي فرجه الشريف از ما خشنود گردند. منبع: http://www.shirazi.ir/php/