نگاهی به زندگینامه امام هفتم علیه السلام
در سالروز شهادت امام موسی بن جعفر(علیه السلام) در 25 رجب سال183 قرار داریم. امامی که در میان شیعیان به باب الحوائج شناخته شده است، و دارای القابی همچون کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح می باشند. ایشان معصوم نهم و امام هفتم شیعیان می باشند.
در هفتم ماه صفر سال 128 هجری و به روایت برخی نیز در سال 129 در ابواء (منطقهای در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودی کنونی) پا به عرصه حیات نهادند. ایشان از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجری تا 25 رجب سال 183 هجری، به مدت 35 سال. عهده دار مسئولیت امامت و ولایت امت اسلامی را بر عهده داشتند. در خصوص تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. از میان پسران حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام ) جانشین ایشان بر منصب امامت بودند و از میان دختران آن حضرت می توان نام حضرت معصومه(سلام الله علیها) را بر زبان برد. آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که برای دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیماری، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعی است. همه ائمه اطهار این افتخار را دارند که در زمان خودشان با هیچ خلیفه جورى سازش نکردند و همیشه در حال مبارزه بودند. ایشان در مقابل خلفایی نظیر عبدالملک مروان، اولاد عبدالملک، پسرعموهاى عبدالملک، بنى العباس، منصور دوانیقى، ابوالعباس سفاح، هارون ، مامون و متوکل و ... که از بدنام ترین افراد تاریخ هستند، ایستادند و به انحاء مختلف مبارزه نمودند. اگر مقاومت ائمه اطهار در مقابل اینها نبود، و اگر ایشان فسق ها و انحراف هاى آنان را برملا نمى کردند و غاصب بودن و نالایق بودن آنـــــــها را به مردم تذکر نمى دادند ، امروز ما هارون و مخصوصاً مامون را در ردیف قدیسین مى شمردیم. اگر ائمه، باطن مامون را آشکار نمى کردند و وى را معرفى نمى نمودند، مسلما امروز او یکى از قهرمانان بزرگ علم و دین در دنیا تلقى مى شد. امام (علیه السلام)در زندان بصره امام فقط در یک زندان محبوس نبود، بلکه در زندان هاى متعدد به سر برد. ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل مى کردند، و راز مطلب این بود که در هر زندانى که امام را مى بردند، پس از اندک زمانی زندانبان مرید امام مى شد. اولین حبس امام در هفتم ماه ذى الحجه سال 178، از زندان بصره آغاز گردید. امام را تحویل عیسى بن جعفربن ابى جعفر منصور، - نوه منصور دوانیقى- والى بصره دادند. او یک مرد عیاش و شرابخوار، و اهل رقص و آواز بود. مدتى که از زندانی بودن امام گذشت، کم کم عیسى بن جعفر علاقه مند و مرید امام شد. عیسی بن جعفر بر اساس تبلیغات حکومت تصور مى کرد که امام کاظم (علیه السلام) مردى یاغى است که مدعى خلافت است، ولی پس از چندی همجواری با امام دریافت که ایشان نه تنها دل به دنیا نبسته است بلکه غرق در معنویت است. وی بدین ترتیب یکی از مریدان ایشان گردیدند. امام(علیه السلام) در زندان های مختلف بالاخره امام را از بصره به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند. فضل بن ربیع، پسر« ربیع » حاجب -دربان- معروف است. پس از مدتی فضل هم به امام علاقه مند شد و وضع امام را تغییر داد که وضع بهترى بود. جاسوسان به هارون خبر دادند که موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشى زندگى مى کند، در واقع زندانى نیست و مثل میهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیاى برمکى داد. فضل بن یحیى هم بعد از مدتى شروع به خوشرفتاری با امام کرد که هارون خیلى خشمگین شد و جاسوس فرستاد که تحقیق کنند؛ و چون دیدند که جریان صحت دارد، هارون امام را از او نیز تحویل گرفت و فضل بن یحیى مغضوب واقع شد. پس از آن یحیى برمکى پدر فضل، براى این که مبادا به سبب سرپیچی پسرانش از اوامر هارون از چشم هارون بیافتند، در مجلسى سر زده نزد هارون رفت و گفت: اگر از پسرم تقصیری سر زده، من حاضرم اوامر شما را اطاعت کنم؛ پسرم توبه کرده است، او را ببخشید. یحیی پس از آن که دل هارون را به دست آورد، به بغداد آمد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگرى به نام سندى بن شاهک داد که گفته می شود مسلمان نبود. در زندان او خیلى بر امام سخت گذشت، و امام در زندان او هیچ روى آسایش ندید. درخواست هارون از امام(علیه السلام) در آخرین روزهایى که امام زندانى بود و تقریباً یک هفته بیشتر به شهادت ایشان باقى نمانده بود، "هارون" یحیى برمکى را نزد امام فرستاد و با نرمی و ملایمت به او گفت از طرف من به پسرعمویم سلام برسان و به او بگو بر ما ثابت شده که تو گناهى و یا تقصیرى نداشته ای ولى متأسفانه من قسم خورده ام که تا تو اعتراف به گناه نکنى و از من تقاضاى عفو ننمایى، تو را آزاد نکنم؛ البته لازم نیست هیچ کس هم بفهمد. همین قدر که درحضور همین یحیى اعتراف کنی کافی است، چرا که من نمی توانم سوگند خود را بشکنم. امام آن روح مقاوم و بزرگ، به یحیی پاسخ می دهد : « به هارون بگو از عمر من دیگر چیزى باقى نمانده است » و پس از یک هفته امام را مسموم نمودند. علت دستگیری امام(علیه السلام) چرا هارون دستور دستگیری امام را داد؟ پاسخ روشن است: خلیفه به موقعیت اجتماعى امام حسادت مى ورزید و احساس خطر مى کرد، او برای حکومتش احساس امنیت نداشت. زمانی که هارون تصمیم مى گرفت ولایت عهدی را براى پسرش امین، و بعد از او براى دیگر پسرانش مامون و مؤتمن تثبیت کند؛ علما و برجستگان شهرها را دعوت مى نمود تا همگی در آن سال به مکه بروند چرا که مى خواست در آنجا از همه بیعت بگیرد. اما برای چنین برنامه ای مانعی بزرگ وجود داشت و آن مانع امام کاظم علیه السلام بود. آن کسى که اگر در آن جمع حضور می داشت و چشمها به او می افتاد، این فکر در اذهان ایجاد مى شد که آن کسی که براى خلافت لیاقت دارد امام کاظم علیه السلام است و در اینجا قطعا نقشه های هارون به هم می خورد. پس وقتى که به مدینه آمد، دستور زندانی کردن امام را داد. در تاریخ آمده است که یحیى برمکى به اطرافیانش گفت: من گمان مى کنم خلیفه ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقیف کنند. گفتند چطور؟ گفت: من همراهش بودم که به زیارت حضرت رسول در مسجدالنبى رفتیم، وقتى که خواست به پیغمبر سلام بدهد، دیدم این گونه سلام مى گوید: السلام علیک یا ابن العم یا رسول الله . بعد گفت: من از شما معذرت مى خواهم که مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقیف کنم. بالاخره هارون دستور داد جلادهایش به سراغ امام بروند. اتفاقا امام در خانه نبود. ایشان به مسجد پیغمبر رفته بود. سربازها به مسجد رفتند و وقتى وارد شدند که امام در حال نماز بود. مهلت ندادند که موسى بن جعفر نمازش را تمام کند، در همان حال نماز، ایشان را کشان کشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند که حضرت نگاهى به قبر رسول اکرم کرد و عرض کرد: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا جداه، ببین امت تو با فرزندان تو چه مى کنند؟! چرا هارون این اعمال را انجام داد؟ مگر امام قیامی بر پا کرده بود؟ از مسلمات تاریخ است که ایشان قیام نکرده بود ولی وجود خود امام برای هارون و حکومتش خطر داشت، چون خلیفه مى خواست براى ولایتعهدی فرزندانش بیعت بگیرد؛ هارون نگران بود که امام اعلام نماید هارون و فرزندانش غاصب خلافتند. نفوذ معنوی امام(علیه السلام) امام نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولى نفوذ معنوى ایشان بسیار زیاد بود.امام بر دلها حکومت می کردند. این نفوذ در میان نزدیک ترین افراد دستگاه هارون نیز وجود داشت. على بن یقطین وزیر هارون بود، ولى شیعه بود، و پنهانی خدمت مى کرد. در میان افرادى که در دستگاه هارون کار می کردند، اشخاصى بودند که بسیار زیاد مجذوب و شیفته امام بودند ولى هیچ گاه جرات نمى کردند با ایشان تماس بگیرند. هارون از جاذبه حقیقت و رفتارهای زیبای امام مى ترسید. « کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم .» این تبلیغ با عمل است که اثر پذیر است. کسى که با امام موسى بن جعفر یا با آباء کرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو مى شد و مدتى با آنها بود، حقیقت را در وجود آنها مى دید، و در می یافت که واقعاً خدا را مى شناسند، واقعا از خدا مى ترسند، به راستی عاشق خدا هستند، و هر کاری که انجام می دهند براى رضای خداست. دو سنت معمول میان ائمه علیهم السلام دو سنت در میان همه ائمه علیهم السلام به طور واضح و روشن هویداست. یکى عبادت و خوف از خدا و خدا باورى ایشان است و دومین سنت که در تمام اولاد على علیه السلام - از ائمه معصومین علیهم السلام - دیده مى شود همدردى و همدلى با ضعفا، محرومان، بیچارگان است. بشر حافی و امام کاظم علیه السلام روزى امام از کوچه هاى بغداد عبور می کرد. از خانه اى صداى رقص و پایکوبی بلند بود. اتفاقاً در همان زمان خادمه اى از منزل بیرون آمد در حالى که زباله هایی همراهش بود و گویا مى خواست بیرون بریزد. امام به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ خادمه گفت: این جا خانه « بشر » یکى از رجال ، اشراف و اعیان است؛ همانا که آزاد است.امام فرمود: بله، آزاد است؛ اگر بنده بود که این سر و صداها از خانه اش بلند نبود.امام این سخن را فرمود و رفت. خادمه به منزل بازگشت. چون غیبتش طولانی شده بود، بشر از او پرسید چرا معطل کردى؟ خادمه گفت: مردى مرا به حرف گرفت و سؤال عجیبى از من پرسید. بشر گفت چه سوالی؟ از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته که آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده مى بود که این سر و صداها از خانه اش بیرون نمی آمد. بشر گفت: آن مرد چه نشانه هایى داشت؟ وقتی خادمه علائم و نشانه ها را گفت، بشر فهمید که امام موسى بن جعفر است. پرسید: از کدام سمت رفت؟ بشر در حالی که پایش برهنه بود، به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد، براى این که ممکن بود امام را پیدا نکند. با پاى برهنه بیرون دوید و خودش را به امام موسی بن جعفر رسانید. سپس خود را به پای امام انداخت و عرض کرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. بشر فهمید که مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت مى خواهم بنده خدا باشم؛ و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده خدا شد. و به این علت که پابرهنه به دنبال حضرت دوید به بشر حافی - بشر پا برهنه - مشهور گشت. پس در واقع موجبات شهادت امام امام موسى بن جعفر علیهم السلام دو چیز بود: اولاً شخصیت ایشان به گونه اى بود که هارون احساس خطر مى کرد. ثانیاً امام تبلیغ مى کرد و قضایا را روشن مى نمود، منتها از روش تقیه استفاده مى کردند، یعنى طورى عمل مى کردند که تا حد امکان، مدرکی به دست حکومت نیافتد. چگونگی شهادت امام(ع) آخرین زندان امام، زندان سندى بن شاهک بود، که یک مرد غیر مسلمان بوده است. سندی از آن کسانى بود که هر چه به او دستور مى دادند، به شدت اجرا مى کرد. امام را در یک سیاهچال جای دادند. بعد هم تلاش بسیار نمودند تا تبلیغ کنند که امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. نوشته اند که یحیى برمکى براى این که پسرش فضل را تبرئه کرده باشد، به هارون قول داد که آن وظیفه اى را که دیگران انجام نداده اند خودش انجام دهد. وقتی سندى را دید او را شناسایی نمود و کشتن امام کاظم علیه السلام را از وی درخواست نمود، و البته او هم پذیرفت. یحیى زهر خطرناکى را فراهم کرد و در اختیار سندى قرار داد. او نیز زهر را در خرمایى تعبیه نمود و خرما را به امام خوراند و بعد هم فوراً شهود را حاضر کردند؛ علماى شهر و قضات را دعوت نمودند، و حضرت را نیز در جلسه حاضر کردند و هارون گفت: ایهاالناس! ببینید این شیعه ها چه شایعاتى در مورد موسى بن جعفر رواج مى دهند و مى گویند: موسى بن جعفر در زندان ناراحت است، موسى بن جعفر چنین و چنان است. ببینید او کاملاً سالم است. تا حرفش تمام شد حضرت فرمود: « دروغ مى گوید. همین الآن من مسموم شده ام و از عمر من سه روزى بیشتر باقى نمانده است . » اینجا تیرشان به سنگ خورد. به همین دلیل بعد از شهادت امام، پیکر مطهر ایشان را در کنار جسر- پل- بغداد نهادند، و مرتب مردم را مى آوردند که ببینید! آقا سالم است، عضوى از ایشان شکسته نیست، سرشان هم که بریده نیست، گلویشان هم که سیاه نیست. در نتیجه اعلام کنند که ما امام را نکشته ایم، بلکه به اجل خودش از دنیا رفته است. عاقبت ایشان در 25 رجب سال 183 هجری، در سن 55 سالگی، به وسیله زهری که در زندان سندی بن شاهک به دستور ملعون و مستبد بزرگ هارون عباسی به آن حضرت خورانیده شد و ایشان پا به دیار باقی نهادند و دوران امامت و ولایت حضرت امام رضا (علیه السلام) آغاز شد. پیکر ایشان در محلی به نام مقابر قریش در بغداد (در سرزمین عراق) معروف به کاظمین مدفون گردید که هر روزه افراد زیادی از سراسر جهان اسلام و به خصوص مذهب تشیع به زیارت این مکان مقدس مشرف می شوند. از القاب آن بزرگوار باب الحواج است ؛ پس از پیشگاه آن عزیز میخواهیم خواسته های مشروع ما وسرآمد آنها تعجیل در ظهور و فرج فرزندش امام زمان حضرت مهدی ارواحنا له الفداء را از خداوند بزرگ ومهربان بخواهد . التماس دعا